فسقلی عشق مامان و بابا

بارقه امید

سلام از امروز میخواهم برای تو بنویسم برای تو نازنینی که در بطن وجودم جای گرفتی برای تو که قرار است امید زندگیم باشی . صدای خنده خدا را میشنوی ؟ دعاهایت را شنیده و به آنچه محال میپنداری میخندد . چند روز است که حالتهایم تغییر کرده اما همش فکر میکردم بازم توهمه بازم خیاله ، تا اینکه 4 شنبه بعدازظهر یعنی 20 اردیبهشت رفتم آزمایش خون دادم و بعد علی عزیزم ساعت 7 بعداز ظهررفت و جوابشو گرفت خیلی استرس داشتم ولی خیلی خودمو کنترل کردم بهش زنگ نزنم تا بیاد خونه وقتی رسید دیدم جواب آزمایش توی دستشه و اشک توی چشماش گفتم عزیزم چی شد ؟ گفت فکر میکنم مامان شدی ولی هنوز 100% معلوم نیست ، گفتم یعنی چی ؟ گفت بتا 50 هستش و دکتر آزمایشگاه گفته باید...
25 ارديبهشت 1391

تقدیم مادر عزیزم

ای مادرم چه پاکست آغوش پر زمهرت تو چون فرشته پاکی همچون خدا مقدس آغوش پر زنازت گهوارهء جهانست بس نرم و مهربانست آغوش تو مکانيست زيبا تر از دو. گيتی مامان عزیزم الهی قربونت بشم که همیشه و در همه حال به فکر ما بودی ، تو که در لحظات سختی و غصه همیشه همدم ما بودی ، میدونم چقدر سختی کشیدی واسه  تک تک ما تا به اینجا رسیدیم ، مامان عزیزم با تمام وجود دوستت دارم و امیدوارم همیشه صحیح و سالم باشی  ، مامان گلم میدونم خیلی وقتا واست  دختر خوبی نبودم دلت رو شکستم و ناراحتت کردم منو ببخش ، به بزرگواری خودت و به حرمت نام مقدس مادر من رو ببخش و برام دعا کن . مامان عزیزم با تمام وجود دوستت دارم وامیدوارم...
23 ارديبهشت 1391

تقدیم به علی عزیزم

سلام امروز میخواهم از تو بنویسم ، از تو که 6 سال است تمام زندگیم شدی ، از تو که با تمام وجود دوستت دارم . باز امروز به من آموختی که کم طاقتی و کم حوصلگی صفات خوبی نیست هر چند که من 6 سال است در تو صبر و تحمل را میبینم ولی حیف که هنوز یاد نگرفتم . چند روز پیش در آگهی روزنامه خواندم کنسرت سیمین غانم پنج شنبه 21 اردیبهشت در تالار وحدت ، یه دفعه گفتم وای خیلی دوست دارم برم کنسرت سیمین غانم که البته هیچ عکس العملی از تو ندیدم . خوب زمان به روال عادی خود گذشت داداش مجتبی چند روز پیش اومد خونه ما و دیشب هم آبجی مرضیه رسید . امروز صبح وقتی میخواستم بیام سر کار و داشتم کیفم رو مرتب میکردم دو تا بلیط توی کیفم دیدم اول فکر کردم نکنه اینا ...
20 ارديبهشت 1391

درد و دل های مریم با خودش (3)

بازهم سلام !!!!!!!! امروز بازهم آمدم بنویسم از دل بیقرار خودم ، از آرزو هایی که در این ماه در ذهن پروراندم !!!!!!! بعد از دو ماه که مشغول خانه تکانی بودم و بعد هم فروردین و عید و مسافرت باز اینماه تصمیم گرفتیم به آمدن فلفلی فکر کنیم و آنهم جدی تر از قبل ، البته بدون مصرف دارو ، به دستور دکتر عزیزم اینماه دارو استفاده نکردم ، هر چه میگذرد میل و اشتیاقم برای آمدنت بیشتر از قبل میشود و بیشتر به درگاه خدای بزرگ دعا میکنم . اینماه خیلی دعا کردم خیلی گریه کردم خیلی التماس خدا رو کردم ولی فکر کنم باز هم نیومدی !!!!!!!!شاید مصلحتی باشد که من نمیدانم . خیلی خسته ام واقعا خسته و کلافه ، گاهی به خودم نهیب میزنم که چه شده مگر آسمان به ...
17 ارديبهشت 1391
1